یه روز تابستون،همه خونه خواهرم مهمون بودیم وبرای تنوع گاهگاهی هم کوچه و رهگذرهارو دید میزدیم که متوجه شدیم یه ماشین چندین ساعته که جلو خونه نگه داشته و راننده هم چند دقیقه ای یک بار میاد پایین و نگاهی به دیوارهای خونه و خونه همسایه میندازه.
ماها که حسابی حوصلمون سررفته بود ،پلیس بازیمون گل کردوبرای اینکه هم ماجرا سری ترشه وهم تابلو نکنیم،با استفاده از یک آینه ،از پنجره طبقه دوم،شماره ماشینو برداشتیم و اونو مدام زیر نظرداشتیم.
همسایه خواهرم که میخواستن برن بیرون،اومدن دم درو گفتن که این ماشین چندساعته اینجا ایستاده و مشکوک میزنه وخواستن که حواسمون به خونشون باشه.(فکرکنم اونام حوصلشون سررفته بود!)
بعداز رفتن همسایه،راننده مشکوک اومد دم درو یه خودکار خواست.ما هم خودکارو دادیم و چهار چشمی از بالا مراقب بودیم.راننده که حالا یه خانوم که گویا همسرش بود هم بهش پیوسته بود،یه کاغذ آورد و شروع کردن به نوشتن.بعد از چند دقیقه دوباره اومد دم درو کاغذ رو به ما داد و گفت:این رو بدید به همسایتون،همونی که میگفت ما مشکوک میزنیم! .ما که حالا حس فضولی هم به حس پلیس بازیمون اضافه شده بود، ودیگه جایی برای حس امانتداری نذاشته بود،نفهمیدیم چطور کاغذو باز کردیم،ولی با دیدن چیزی که تو کاغذ نوشته بود،همه سر جا میخکوب شدیم،چرا؟واسه اینکه با یه خط خیلی قشنگ و درشت نوشته بود:
کافر همه را به کیش خود پندارد
این هم شماره ماشین: ...
نظرات شما عزیزان:
کتی
ساعت23:54---6 فروردين 1390
سلام منظورت کدوم خواهرت بود؟همون روز که من و محدثه هم بودیم؟؟؟ پاسخ:نخیر!جنابعالی اون موقع هنوزبلد نبودی راه بری!
|